یا من لا مفر الا الیه.
"دنبال دعایی میگردم که آرامم کند. کتاب دعا را بسته و نبسته نگاهم میافتد به صفحه سفید آخرش. جایی که با خودکاری کمرمق نوشتهام 'حدیث قدسی.بخوانش. همیشه' ؛
"ای کسی که وصال ما را ترک کردهای، برگرد و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشکن. ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد"
انگار که خدا پایین آمده، دستش را گذاشته روی شانههایت که سرت را برگردانی نگاهش کنی. اصلا انگاری التماست کند. با این کتاب دعای قدیمی، که پر است از دستخط هایت. پر است از وقتهایی که دلت لرزیده و چیزی گیرت آمده. بغض نوشته هایی که بعدا بیش از دعاها خِفتَت میکنند.
حریصانه دنبال بقیه دستنویسهایم میگردم. برخی شان بدجور بوی معصومیت میدهند. دلم برای خود آن روزهایم تنگ میشود. ستاره زدهام زیر ترجمه دعاها. نگاهم سر می خورد روی یکی شان. گویی امام سجاد با صدایی آرام و چشمانی اشکبار کنج خانهاش در مدینه زیر نور چراغ پیهسوز میخوانده:
«آقای من! شاید مرا از درِ خانهات راندهای و مرا از خدمتت دور کردهای یا شاید دیدهای حقت را سبک میشمارم، پس دورم کردهای.
یا شاید دیدهای از تو رو گرداندهام، پس خشمم کردهای . یا شاید دوست نداشتی صدای دعا کردنم را، پس از خودت دورم کردهای!»
این "شاید"ها چقدر سهمگینند. سیلاب اشک راه میاندازند و ایمان، زیستن بین خوف و رجای همین دعاهاست. باید بدهم کتاب دعایم را با خودم دفن کنند. شاید به دستنویسها بخشیدندم."
+ نمی دانم برای کیست. یعنی هرچه گشتم نامش را نیافتم. فقط می دانم که این حرف های دل من هست و از برای من نیست.
درباره این سایت