تا مدتها پیش اعتقاد محکمی داشتم که اگر آدمیزاد قدم در مسیری بگذارد و بعد از گذشت مدتی متوجه شود که به اشتباه مسیرش را انتخاب کرده، هر جایی که هست باید کفش آهنین به پا کند و از مسیر رفته، بازگردد. این روزها این باور هم مثل تمامی اعتقادات و باورهای دیگر در معرض آزمون الهی قرار گرفته است. انتخاب مسیر، طیکردن بخش بزرگی از آن و بعد، درک اینکه کلیت این انتخاب و تمامی این مسیر نتیجهی یک اشتباه بوده و حالا این پرسش را سر راهت را قرار میدهد که: تو که از «باید تغییردادن و برگشتن از مسیر اشتباه» دم میزدی، حالا میتوانی برگردی؟ پس، عمرِ رفته و فرصتِ سوخته را چه میکنی؟ با اینکه برگشتن از یک راه اشتباه گاهی خودش یک اشتباه بزرگتر است، چه میکنی؟
حالا اعتقاد راسخم بدل به تردید شده است. حالا میبینم که همیشه راه بازگشت برای آدمی باز نیست. بلکه باید همان اشتباهات و عذابشان را به آغوش بکشد، جزءجزءشان را واکاوی کند تا شاید در کنه ناپیدایشان حکمتی -ولو به زور- پیدا کند و حتی بالاتر از این؛ به این فکر کند که شاید این اشتباه حقش بوده، که بعضی اشتباهات حق آدمیزاد است، که اصلاً اشتباه میکنند بعضی از آدمها که اشتباه نمیکنند، که باید راه افتاد؛ مثل رودها که برخی به دریا میرسند و برخی نمیرسند.
تا اینجای ماجرا وضعیت تقریباً خوب است. نه اینکه خوب باشد اما همینکه بدانی کدام تصمیم را بهاشتباه گرفتهای و کدامشان را در کمال عقل و درایت، جای آن را دارد که مراسم شکرگزاری به پا کنی. داستان واقعی برای تصمیمها و انتخابهایی است که نمیدانی قرار است به کجا ختم شوند.
.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
14 مرداد 1398(داور - پ)
درباره این سایت